عشق
مهربان آمدي ـ اي عشق! به مهماني من پر شد از بوي خوشت خلوت روحاني من خوش برآورده سر از باغِ تماشاي وجود سرو ناز تو به سر فصل زمستاني من هيچ كس غيرِ تو ـ اي خرمي ديده! ـ نخواند حرف ناخوانده دل از خط پيشاني من ميكنم گريه منِ سوخته تا خنده زند گل روي تو در آيينه باراني من بيقرار آمدي و رفت قرارم از دست بنشين تا بنشيند دل توفاني من آفتابي شدي و يكسره آبم كردي شد حرير نگهت جامه عرياني من بشكن ـ اي بغض! ـ و فرو ريز كه در خانه دل ميزند شعله به جان آتش پنهاني من هر چه گفتند و بگويند به پايان نرسد قصه زلف تو و شرح پريشاني من
|
|
|
پنجشنبه 19 آبان 1390 - 10:11:37 PM